-
دریا و پاییز و من
شنبه 31 شهریور 1386 10:50
آخرین روز تابستونه.. به همین زودی تموم شد، این سه ماه تعطیلات و گرما. تابستون خوبی بود، پر از خاطرات خوب و سفر و لذت و خوشی. پر از عشق و علاقه و پر از همه حسهای خوبی که من رو همراهی کردن. از فردا فصل ایده ال من از راه میرسه، فصلی که همیشه برای من متفاوت و پر از رمز و رازه .. کلی برنامه ریزی دارم برای فصل محبوبم که به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریور 1386 14:18
حال و هوای این روزهام رو دوست دارم.. پشت میزم نشستم، هوای بیرون یه جورایی خوبه، باد میاد و همه جا بوی پاییز میده.. احساس روزهای مدرسه رو دارم. یه حس غریب که هیچوقت نیومده بود سراغم. دلم میخواد بشینم و خاطرات سالهای نوجونی رو با خودم مرور کنم. تو همین لحظه یهو یاد خیلی از خاطرات افتادم و حس کردم چقدر بزرگ شدم، هیچوقت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 شهریور 1386 09:23
امروز از اون روزهای بداخلاقیمه.. هر چقدر دیروز خوش اخلاق بودم و الکی میخندیدم امروز اصلا حوصله ندارم. اصلا دلم نمیخواد صدای کسی رو بشنوم یا مجبور باشم با کسی حرف بزنم. فکر کن تو این وضعیت سر کار هم باشی، دیگه چه شود. از همکار روبروییم متنفرم و از بغل دستیش بیشتر از اون یکی.. دلم میخواد یه چیزی حسابی بارش کنم تا فکش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مرداد 1386 14:06
مورچه ها رو دوست دارم. من رو یاد بچگیهام و تمام خاطرات قشنگ اون روزها میندازن. تو حیاط شرکت یه گوشه رو پیدا کردم که مورچه ها یه خونه بزرگ واسه خودشون درست کردن که یه عالمه شنریزه دور و برش ریخته درست مثل همونی که زمان بچگیها تو حیاط خونه کشف کرده بودم و چقدر اون دوستهای جدیدم رو دوست داشتم و چقدر مراقبشون بودم که باد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مرداد 1386 16:46
خوب نیستم، مشکلات و ناراحتیها و حرفهای دور و برم خیلی بیشتر از ظرفیت منه و من نمیتونم تحمل کنم. خسته ام. خسته شدم. ذهنم درگیره، همش تو فکرم تا یه لحظه بیکار میشم ذهنه میره به هزار جا و برمیگرده. مغزم قفل کرده.. خسته ام از فکر کردنهای متوالی به یک موضوع خاص. دلزده ام از کسانی که ناراحتم میکنند و موجب این تفکرات و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مرداد 1386 07:47
اینکه آدم بتونه همیشه مطمئن باشه به نظرم یه نقطه قوته، مطمئن به خودت و مطمئن به کاری که داری میکنی. مطمئن باشی که هیچ چیزی، هیچ شرایطی و هیچ کسی نمیتونه و قدرتش رو نداره که رو تو تحت تاثیر قرار بده و تو رو از مسیرت خارج کنه یا تو رو وادار به انجام کاری علیرغم میل باطنیت بکنه. این یه جور قدرته و قوی بودن حس خوبی به آدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مرداد 1386 10:47
روزهایی که پر میشی از حسهای مختلف و توانایی هضم همه اونها رو با هم نداری، وقتی نمیتونی نگرانیهات رو پنهان کنی و همه غم و غصه هات از تو چشمهات معلومه یا مواقعی که قادر به بیان حرفهای ته دلت نیستی و نمیتونی خواسته هات رو به زبون بیاری، شبهایی که میخوای بازی کنی ، جرات یا حقیقت، و روت نمیشه یا دلت نمیخواد یا واژه ها...
-
دلبستگی
دوشنبه 18 تیر 1386 11:26
هیچوقت تو را ترک نمیکنم حتا اگر توی این دنیا نباشم. بانوی من! هر وقت به دوست داشتن فکر میکنم ابدیت و تمامی شبها با نام تو بر سینهام سنجاق میشود. میدانی؟ میدانی از وقتی دلبستهات شدهام همه جا بوی پرتقال و بهشت میدهد؟ هرچه میکنم چهار خط برای تو بنویسم میبینم واژهها خاک بر سر شدهاند هرچه میکنم چهار قدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 تیر 1386 12:05
این روزها زیاد فکر میکنم، زیاد. به حرفها، بهانه ها، مهلت ها، شبهای آرام و تاریک، روزهای داغ و شلوغ، خنده های از سر خوشی، گریه های دلتنگی، ساعتها، دقیقه ها، لحظه ها، خواسته ها، اوقات دلنشین و مطبوع. فکر میکنم به روزهایی که میگذرند، مهلت هایی که به پایان می رسند، دلهایی که می تپند، نگاههایی که پر از راز و ناگفته هایند،...
-
رئیس
دوشنبه 11 تیر 1386 14:12
فیلم رییس مسعود کیمیایی رو تو سینما موزه دیدم و اصلا خوشم نیومد. یعنی هیچوقت از کیمیایی و فیلمهاش خوشم نیومده و این یکی که دیگه آخرش بود. کارگردان عزیز فکر کرده بود هنوز در اوایل سالهای پنجاه زندگی میکنیم. دیالوگهای مسخره و کلیشه ای قهرمانهای داستان که نه خودشون میفهمن چی میگن نه میزارن تو بفهمی چی به چیه، شخصیتهای...
-
منی که دوستش ندارم
شنبه 9 تیر 1386 10:26
رسیدم به بن بست، به جایی که از خودم خسته شدم، خسته شدم از اینکه نمیتونم تصمیم بگیرم و اراده ام رو از دست دادم. خیلی بده که مجبور به انتخاب باشی و راه دومی رو که اصلا دوست نداری انتخاب کنی و با حسرت راه اول رو تصور کنی. کاش میشد در موقعیتهای بغرنج میتونستی اون مسیری رو که بهت آرامش میده با فراغ بال و اطمینان پیش بگیری...
-
وقتی
دوشنبه 4 تیر 1386 10:52
وقتی که توی اتوبان داری داد میزنی و عر میزنی و هق هق میکنی.. وقتی چشمات پر اشکه و نورهای چراغها رو چهارتا و شیش تا و هشت تا میبنی، وقتی تمام صحنه های روبروت تار و محو میشن و تقریبا هیچی نمیبینی .. چه حسی داری؟ وقتی از وسط خوبی و خوشی و حس خوشبختی پرت میشی تو یه موقعیتی که همه در و دیوارش بوی غم و بدبختی میده چه حسی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 خرداد 1386 13:31
جدیدا زیاد فکر میکنم، به هر چیزی و هر کاری و هر حرفی و هر حرکتی. انقدر که گاهی اوقات خودم خسته میشم..جمله هایی که ناراحتم کرده رو بیست بار و صد بار و هزار بار تو ذهنم تکرار میکنم با همون لحن گوینده، با همون حس، با همون تلخی.. هر کاری که میخوام شروع کنم یا هر حرفی میخوام بزنم ساعتها و روزها و هفته ها بهش فکر میکنم که...
-
بغلم کن
چهارشنبه 23 خرداد 1386 10:37
دستم درد میکنه، خیلی زیاد، از مچ تا بالا تا کتفم.. اعصابمو بهم ریخته.. حوصله ندارم. خسته ام. احساس میکنم تحملم رو از دست دادم. نمیتونم درد دستمو تحمل کنم ولی فکر میکنم بیشتر از اینکه نتونم نمیخوام که تحمل کنم.. ظرفیتم اومده پایین. حالم بده.. دلم میخواد واقع بین باشم و الکی خیالبافی نکنم ولی نمیشه، نمیخوام، نمیتونم.....
-
حال من خوب است
یکشنبه 20 خرداد 1386 11:41
هوای شمال همیشه حالم رو خوب میکنه. میسازتم انگار، دوباره، از نو، همیشه. همه چیزش رو دوست دارم، بارونش و آفتابش و از همه بیشتر بوی شمال رو. موقع رفتن توی جاده نزدیکیهای ساری سرم رو از شیشه بردم بیرون و بوی شالیزار رو با تمام وجود وارد ریه هام کردم. وای که این بو چقدر بهم آرامش میده و هر چند وقت یه بار بدجوری هواش رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 خرداد 1386 12:00
حالم خوبه، اوضاع خوبه، هوا خوبه، زندگی هم خوبه.. همه چی میگذره.. آروم، بی صدا، بی هیجان و بی پستی و بلندی خاصی.. اصلا بد نمیگذره، اتفاقا خو ش هم میگذره فقط من منتظر اون اتفاقم که بیفته.. که منو از این شرایط جدا کنه.. احساس آدمی رو دارم که از دور داره یه عالمه منظره های خوشایند میبینه ولی هنوز خیلی راه مونده تا بهشون...
-
ساکت شو
سهشنبه 1 خرداد 1386 16:29
زل زده بود بهم و یکبند حرف میزد، بی وقفه، با حرارت و تند، میگفت تو اینطوری هستی، اونطوری هستی، اینکارو کردی، اونکارو نکردی، صبرت رو باید بیشتر کنی، دقتت کمه، پیگیری نمیکنی ، توجه نمیکنی، حواست پرته.. گفت و گفت و گفت.. و من گوش کردم و نکردم، نگاه کردم و نکردم، جواب ندادم چون دلم نمیخواست.. البته چرا خیلی دلم میخواست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشت 1386 08:08
ساعت ۸ صبح یکشنبه ۳۰ اردیبهشته، دلم گرفته، سرم پر از فکرهای جور و واجور و اغلب ناخوشایند.. حالت آدمهای بلاتکلیف رو دارم و خیلی بده که ندونی چی میشه و چی پیش میاد.. و ندونی تو چقدر نقش داری و کجا ایستادی.. بارون هم داره میباره و اونهم مزید بر علت شده که حال منم بارونی باشه.. دلم میخواست الان یه جای دور بودم یا کنار...
-
خاکستری
سهشنبه 18 اردیبهشت 1386 15:59
آدمهایی که نقش بازی مکنند آزارم میدهند، آنهاییکه در قالبهای نمادین و پوشالی فرو میروند تا رد گم کنند.. تا تو نتوانی به ماهیت درونشان و به مغزشان و به قلبشان پی ببری ولی غافلند از اینکه اگر طرف مقابل اندکی فقط اندکی باهوش باشد آن قالب را هرچقدر محکم و نفوذ ناپذیر فتح خواهد کرد و به درون آن راه خواهد یافت. هنوز خیلی راه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اردیبهشت 1386 16:05
امسال هنوز نمایشگاه نرفتم و راستش زیاد ذوقی هم برای رفتن ندارم، انقدر که تعریفهای بد شنیدم یکی میگه بوی جوراب میده، یکی میگه سر و تهش معلوم نیست و وقتی رفتی تو تا یه پازل رو حل نکنی نمیتونی بیای بیرون، یکی هم میگه باید ماشینتو اون سر شهر پارک کنی تا بتونی با نقشه های غلط مثل کربستف کلمب کشفش کنی.. همه اینها باعث شده...
-
درونیات
یکشنبه 2 اردیبهشت 1386 10:35
این روزها مدام دارم به این نتیجه میرسم که هر چقدر بیشتر بدونی بیشتر عذاب میکشی و بیشتر آزار میبینی. وقتی یه سری چیزهایی رو که نباید، بفهمی خیلی سخته که به روی خودت نیاری و اونها رو با خودت مرور نکنی. مثل وقتی که یکی جلوت می ایسته و قربون صدقه ات میره ولی تو میدونی که تو دلش راجع به تو چطوری فکر میکنه... اه، چقدر بده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 فروردین 1386 09:55
من معتقدم همیشه اولین تجربه ها لزوما خوشایند نیستند. شاید تمام اون روز و یا روز بعدش لحظه ها رو مرور کنی ولی ته دلت یه حس عجیب هم داری. یه حسی که هیچکس نمیفهمه..
-
بارون
یکشنبه 26 فروردین 1386 14:49
دیشب چه بارونی می بارید. تند، پر سر و صدا و پر آب. دیشب وقتی رعد و برق می زد و آسمون صداش در میومد من زیر پتو بودم و دلم تورو میخواست. بغلتو، گرماتو، دستهاتو، نفسهاتو.. نمی ترسیدم ولی دوست داشتم تو بودی و تو آغوش گرم و مهربون و بی انتهای تو به صدای بارون گوش میدادم. وقتی که بارون میبارید رفته بودم پشت پنجره و...
-
سال جدید من
سهشنبه 21 فروردین 1386 10:00
بیست و یک روز از سال جدید گذشت و تازه حس نوشتن اومد سراغم. البته تو این سه هفته خیلی به سراغم اومده بود ولی به دلایلی نمیخواستم بنویسم، به خاطر دلتنگیهایی که از اول سال داشتم. سال نو اصولا باید سال خوبی باشه یعنی مطمئنم که قراره خیلی متفاوت و خیلی بهتر و خیلی مهم باشه ولی شروعش با کمی غم همراه شد. انقدر حرف داشتم تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اسفند 1385 10:18
اگه همیشه بخوای طبق برنامه ریزیهات پیش بری و همیشه همون اتفاقاتی که تو دلت میخواد بیفته هیچ وقت سورپرایز نمیشی، تو هیچ موردی..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفند 1385 10:05
من ز شب می ترسم من ز تاریکی این قوم جدا مانده ز عشق و چشمان حریصی که مرا می نگرد می ترسم . تو بیا همسفرم باش که مقصد دور است همسفر باش مرا در گذر این جاده که هزاران سال است مقصدش ناپیدا است . تو بیا با ما باش ، که کسی با ما نیست . قوم ما گر چه که قومند ولی تنها یند و اسیران تن پیله ی خویش اند هنوز در سر هیچ کسی در این...
-
نگاه من
سهشنبه 22 اسفند 1385 08:27
وقتهاییکه حال دارم پیاده رویهای صبحگاهی خیلی سرحال ترم میکنه و روزم رو میسازه، برعکس روزهاییکه به زور از خواب پا میشم و چشمامو باز نمیکنم که خوابم نپره. امروز از اون روزهای مدل اوله. از اون وقتهاییکه با خودم حال میکردم و موقع راه رفتن هر جا بودم به جز اونجایی که حضور فیزیکی داشتم. انقدر غرق بودم که صدای ماشینها دور...
-
دلیل
چهارشنبه 9 اسفند 1385 16:45
خوشحالم از خیلی از داشته هام، تفکراتم، رویاهام، دلتنگیهام، شادیهام، دغدغه هام، دلتنگیهام و خیلی از روزهام. دلخوشیها کم نیست و هستند نداشته هایی که باز هم مایه خشنودی و رضایتند و تو رو به درکی متفاوت از آنچه می پنداری میرسونند. دوست دارم ورای روزمره گیها برای خودم کسی باشم و به دنبال ایده الی. دوست دارم تو باشی، فراتر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اسفند 1385 17:20
تمام وقتهایی که باید، نمیتونم راحت حرف بزنم و چیزی که ته دلم هست و داره قلبمو فشار میده بگم. نمیدونم چرا، میدونی... شاید دیگه به این حالم عادت کردم، به اینکه اون وقتهایی که غمگینم و میخوام، با تمام وجودم، میخوام که حرف بزنم اشکهام سرازیر میشه و من هنوز فلسفه این موضوع رو درک نکردم که چرا نمیتونم خودم رو کنترل کنم و...
-
Happy Valentine
چهارشنبه 25 بهمن 1385 13:40
Your friendship is like diamond; precious, hard to find, beautiful and treasure. I'll keep it close to my heart.