زمستان

به همین زودی زمستون هم رسید، نمیدونم وقتی آدم از خونه دوره زمان انقدر دور میگذره یا همیشه زود میگذشته و فقط متوجه نمیشدم.. پاییز دوست داشتنی من تموم شد انقدر سریع که فرصت نشد از تک تک روزهاش لذت ببرم.. فصلی که حتی یادم نموند روز تولدم برای خودم چند خطی به یادگار بنویسم طبق عادت همیشه.. این نشون میده که یا خیلی بی توجه شدم یا خیلی پر دغدغه..

مهاجرت تجربه خاصیه بخصوص وقتیکه تجربه روزها و فصلهای جدید تو مکانهای جدید باشه، وقتیکه متولد پاییزی ولی تو جایی هستی که تولدت تو اوج گرمای چهل درجه از راه میرسه دیگه هیچ حسی از متولد پاییز بودن به آدم نمیده شاید واسه همینه که زیاد بهش توجه نکردم..

و حالا زمستون تو همون گرما رسیده.. که نه برفی همراهش هست نه سوز و نه سرمایی.. همه چیز عجیبه وقتی یه طرف دیگه دنیا همه میلرزن از سرما و تو کنار ساحل تو آفتاب میشینی.. یه وقتهایی فکر میکنم چقدر چیزهای عجیب تو زندگی هست؛ شاید اصلا لازم نباشه آدم خیلی هم دنبالشون باشه و بهتر باشه بچسبه به همون عادتهای قدیمی...