تو زندگی خیلی پیش میاد که بارها و بارها به خودت میگی از دیگران انتظار زیادی نداشته باش، یا شاید ساده تر اصلا هیچ انتظاری نداشته باش چون وقتی از کسی حتی نزدیکترینها و عزیزترینها انتظار نداشته باشی هیچ چیزی بهت بر نمیخوره و ناراحتت نمیکنه .. چون دیگه توقعی نداشتی که حالا از عملها و رفتارها شوکه بشی، دلخور بشی، غمگین بشی یا عصبانی بشی. وقتی انتظار نداری بهتر برخورد میکنی و کمتر آسیب میبینی ، کمتر بهت فشار میاد و کمتر بهش فکر میکنی.. راحتتر میگذری و راحتتر فراموش میکنی.. وقتی انتظار نداری شاید حتی یه حرکت یا یه رفتار یا یه حرف خوشحالتم بکنه چون تو که انتظاری نداشتی پس ممکنه غافلگیر بشی و یهو تو یه موقعیت خوشایند قرار بگیری... البته همیشه عکسش هم وجود داره و ممکنه هیچوقت هیچوقت هیچوقت موقعیت خوشایندی پیش نیاد که تو رو تو یه غافلگیری لذت بخش قرار بده.. به هرحال زیاد هم فرقی نمیکنه، چیزی که فرق میکنه و مهمه اینه که تو از کسی هیچ انتظاری نداشته باشی.. خیلی سخته ولی ارزشش رو داره که برای رسیدن بهش تلاش کنی.. هر چند روز، هر چند ماه، هر چقدر که لازمه....

پی نوشت: وقتهایی که حالم خوب نیست فکر میکنم هیچکس حالمو نمیفهمه و درکم نمیکنه، فکر میکنم خیلی مظلوم واقع شدم که انقدر مورد بی توجهی و بی مهری قرار گرفتم. وقتهایی که حالم خوب نیست احساس تنهایی میکنم..

از تو گفتن آسان نیست ولی میتوانم بگویم که حضور تو را در تمام لحظه هایم حس میکنم، در روحم و در جسمم. می توانم با هر دم و بازدم از تو پر شوم و عطر تو را در جای جای وجودم استنشاق کنم. می توانم در میان بازوان تو به رویایی خوشایند فرو روم و آن را با هیچ لذت شیرینی معاوضه نکنم.  آغوشت خلسه ای است شاعرانه، و یک سبکی ناب که اعماق وجودم را نوازش می دهد. با تو، بودن را تجربه میکنم و ثانیه های زندگی را می دزدم. با تو، آسمان همیشه آبی است. با تو، تغییر روزها را میبینم. با تو، لحظه ها سرعت میابند. با تو، همیشه گرمم. با تو، عشق را می فهمم. با تو، طعم زندگی متفاوت است و حتی دلپذیر تر از قبل. با تو می توانم حرف بزنم و چه موهبتی از این بالاتر که تو مرا می فهمی، مرا غافلگیر میکنی و سر بزنگاه احساسات، مچم را میگیری. پیش تو مانند کسی هستم که میشود همه حالش را در ته چشمانش دید و من جرات ندارم به چشمان تو خیره شوم مبادا که رازم فاش شود. با تو، میشود پرواز کرد تا آخر دنیا، از دستان تو بال میسازم برای پریدن. نمیتوانم همه مکنونات قلبیم را، همه درونم را، همه حسم را، همه شوقم را در یک جمله خلاصه کنم، پس من به شیوه خودم دوستت دارم و تو باید آن شیوه را بیابی.

خیلی لحظه ها تو زندگی هست که دلت نمیخواد گذشتنشون رو حس کنی ولی میکنی

خیلی لحظه ها تو زندگی هست که دلت نمیخواد بدیهاشون رو ببینی ولی می بینی

خیلی لحظه ها تو زندگی هست که دلت نمیخواد طول بکشن ولی میکشن

خیلی لحظه ها تو زندگی هست که دلت نمیخواد درگیرشون بشی ولی میشی

خیلی لحظه ها تو زندگی هست که دلت میخواد تموم بشن ولی نمیشن