وای چقدر هوا ابری و باحاله. ولی نمیدونم من چرا انقدر گرممه. دارم گر می گیرم. دوست داشتم کنار دریا بودم و باد میومد و سردم میشد. حالم خوب نیست

پ.ن. دیروز رفتم فیلم هوو رو دیدم، با اینکه به خودم قول داده بودم دیگه فیلمهای داوود نژاد رو نبینم ولی نمیدونم چرا خر شدم دوباره. افتضاح بود.. به قول یکی از دوستان محفل خانوادگی بود و دست هر کی رو که میتونست از خاله، عمه، خواهر، برادر،عمو، مادربزرگ و ... گرفته بود آورده بود تو .. احتمالا دم در هم چند تا تعارف زده بود نکنه کسی رودرواسی کنه و نیاد.. مثل همه فیلمهای دیگه که راجع به هوو و ازین جنجالهای خاله زنکی ان اینم ملغمه ای از همه این دعواها و لوس بازیها بود.. خوب بسه دیگه اصلا ارزششو نداره که اینهمه راجع بهش بنویسم . فقط خواستم بگم نکنه شما هم مثل من خ.. بشینا.

جدیدن به این نتیجه رسیدم که خودم هم نمیدونم چی میخوام و تکلیفم با خودم معلوم نیست. یه وقتهایی میمیرم واسه اینکه یه حرفی رو از دهن یه کسی بشنوم ولی نمیشنوم ولی یه وقته دیگه که میشنوم حالا شاید هم از یکی دیگه اصلا برام خوشایند نیست. یه وقتایی چقدر یه کاری برام جذابیت داره و یه وقت دیگه اصلا حوصلشو ندارم. یه وقتایی دلم واسه یه چیزایی تنگ میشه و هوسشون رو میکنم ولی یه وقتایی که دارمشون نمیخوامشون. نمیدونم این حسهای عجیب و غریب دلیل خاصی داره یا من خیلی عجیبم یا عجیب شدم. ولی هرچی که هست یه وقتایی واسم جالبه ولی یه وقتای دیگه اصلا حوصله این عجایب رو ندارم و میخوام ساده باشم و همه چی ساده و معمولی بگذره.

دلم هیجان میخواد نه از نوع معمولی ، یه هیجان خارق العاده. یه چیزی که حسابی بهم انرژی بده ولی نمیدونم چی

شنبه

با اینکه آخر هفته خوبی داشتم، یه شب عروسی و یه شب با دوستام و کلی انگیزه واسه ذوق کردن.. انگیزه هایی مثل خریدن گوشی جدید و یه لباس خیلی خیلی خوشگل و شیک که یه روز فقط ذوق پوشیدنش رو داشتم تو عروسی دوستم ولی نمیدونم چرا امروز از اون روزای گند که اخلاقم عین سگ میمونه و حوصله هیچکس رو ندارم ، حوصله کار کردن هم ندارم. فقط میخوام به همه غر بزنم و حال همه رو بگیرم. شاید حس شنبه باشه که آدم رو بی حوصله میکنه و بعد از تعطیلی آخر هفته مخصوصا اگه بهت خوش هم گذشته باشه حسابی از دماغت در میاره.. واقعا که شنبه ها روز بی حوصلگیه فقط فرقش اینه که من نمیتونم یه غزل تازه بگم. دوست دارم تنها باشم یه جایی که هیشکی نتونه پیدام کنه...

اولین باره که پیجشنبه اومدم سر کار، بد نیست ولی ترجیح میدم خونه باشم و هرکاری که دلم میخواد واسه خودم انجام بدم. همش ولو تو خونه و یه بیخیالی و آرامش مطلوب

...

 

دیشب که رفتم تو رختخواب با اینکه داشتم از خستگی و خواب میمردم و چشمام باز نمیموند ولی یهو دلم خواست که تو قاب یه پنجره باشم و بتونم هر دو طرفم رو ببینم ، نمیدونم چرا ولی فکر کردم چجوری میشه زیبایی رو دو طرفه دید.. البته هنوز به جوابی نرسیدم

یه چیز دیگه که دیشب بهش رسیدم و برام جالب بود این بود که چه خوبه که احساسات بعضی آدمها رو اصلا نمیشه از رفتارها و حرفهاشون فهمید ولی وقتی که خودشون میگن حسابی تعجب میکنی و سورپرایز میشی.. آخه من عاشق اینم که غافلگیر بشم ... تو همه چی... کیف داره که نفهمی و ندونی قراره چی بشه و یهو تو موقعیتش قرار بگیری . مگه نه؟