درونیات

این روزها مدام دارم به این نتیجه میرسم که هر چقدر بیشتر بدونی بیشتر عذاب میکشی و بیشتر آزار میبینی. وقتی یه سری چیزهایی رو که نباید، بفهمی خیلی سخته که به روی خودت نیاری و اونها رو با خودت مرور نکنی. مثل وقتی که یکی جلوت می ایسته و قربون صدقه ات میره ولی تو میدونی که تو دلش راجع به تو چطوری فکر میکنه... اه، چقدر بده که از ته دل آدمها باخبر باشی و اخبار خوشایندی هم دستگیرت نشه و اونوقت نتونی به روی اونها بیاری و نتونی تغییر رویه بدی و نتونی اعتراضی بکنی و مجبور هم باشی که مثل همیشه دختر خوش اخلاقی باشی و بخندی... چون همه از تو انتظار دارن که منطقی باشی و بفهمی..

نمیدونم، شاید من زیادی میرم تو جزییات زندگی، حتی زندگی خودم و این باعث میشه زیاد فکر کنم، زیاد غصه بخورم و زیاد اذیت بشم.. واقعا شاید نباید انقدر خودم رو جای دیگران بزارم، انقدر نخوام همه چیز رو بدونم، انقدر نخوام قهرمان بازی در بیارم و همه رو نجات بدم ... چون با این روش، آخرش خودمم که غرق میشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد