خاکستری

آدمهایی که نقش بازی مکنند آزارم میدهند، آنهاییکه در قالبهای نمادین و پوشالی فرو میروند تا رد گم کنند.. تا تو نتوانی به ماهیت درونشان و به مغزشان و به قلبشان پی ببری ولی غافلند از اینکه اگر طرف مقابل اندکی فقط اندکی باهوش باشد آن قالب را هرچقدر محکم و نفوذ ناپذیر فتح خواهد کرد و به درون آن راه خواهد یافت.

هنوز خیلی راه باقی مونده تا بتونم به خودم، به احساساتم، به عقلم و به عصبانیتهام غلبه کنم یا حداقل کنترلشون کنم.. گاهی یا شاید خیلی اوقات از دست خودم عاجز میشم از اینکه چقدر راحت ذهنم به هم میریزه ، با کوچکترین تلنگرها و نادیده ترین جملات.. شاید برای همه پیش بیاد که خیلی چیزها به قول معروف رو اعصابشون راه بره ولی من دلم میخواد این حالت رو بتونم هضم کنم و ازش بگذرم نه اینکه گیر کنم و کم بیارم و تسلیم بشم.. بازهم سعی میکنم، بازهم ، باز هم ، دو باره و سه باره و صد باره.. در خودم میبینم که موفق بشم.. ولی شاید خیلی دور..

خوشبختانه اینبار حال درونیم اونقدرها هم بد نیست، هنوز خیلی امیدواریها هست که ذهنم رو درگیر کرده و نمیذاره به همین راحتی وا بدم.. مطمئنم که این دلخوشکنک نیست.. عین واقعیته.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد