سال جدید من

بیست و یک روز از سال جدید گذشت و تازه حس نوشتن اومد سراغم. البته تو این سه هفته خیلی به سراغم اومده بود ولی به دلایلی نمیخواستم بنویسم، به خاطر دلتنگیهایی که از اول سال داشتم. سال نو اصولا باید سال خوبی باشه یعنی مطمئنم که قراره خیلی متفاوت و خیلی بهتر و خیلی مهم باشه ولی شروعش با کمی غم همراه شد.

انقدر حرف داشتم تو طول عید انقدر بغض، انقدر غم، انقدر گریه، انقدر فکر که دلم میخواست همه رو اینجا هوار بزنم و بگم که چقدر غصه دارم و چقدر غمگینم. ولی نمیتونستم یا نمیخواستم راجع بهشون حرف بزنم چون حتی نوشتن در موردشون عذابم میداد.

دلم برای خودم میسوزه، حس میکنم دارم ندیده گرفته میشم و فراموش میشم یا نه شاید درست ترش اینه که جدی گرفته نمیشم. نمیدونم.. فقط میدونم خیلی خوبه که بتونی به اون چیزی که میخوای برسی، خیلی خوبه که حرفتو بفهمن یا اگه میفهمن نشون بدن که میفهمن نه اینکه فقط با سر تایید کنن. یه جا خوندم که آدمها وقتی ازت نظر میپرسن نمیخوان واقعا نظرت رو بدونن فقط میخوان با نظر اونها موافقت کنی. واقعا همینطوره، یه وقتهایی بحث کردن با آدمها بی فایده است فقط بیشتر غمت رو زیاد میکنه و بغضت رو سنگینتر..

اینها حرفهای نگفته چند وقتی بود که چیزی ننوشتم ولی فعلا انقدر بهانه و دلیل برای شادی هست که دیگه نیازی نیست نگران اونها باشی. الان میدونم چی میخوام و میدونم چرا میخوام باشم، بمونم و ادامه بدم. خوشحالم برای همه چیز، حتی چیزهایی که براشون غصه خوردم و گریه کردم. و امیدوارم ، امیدوار به روزهای آینده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد