خدا نکنه یه چیزی به هر دلیلی اسمش بیفته سر زبونها.. الان تو شرکت ما از آبدارچی و نگبان گرفته تا مدیر عامل همه دارن کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من مارکز رو میخونن. یکی داره از رو اینترنت دانلود میکنه، یکی از پسرخاله دخترعموی زنداییش قرض گرفته، یکی یواشکی زیر میزش بازش میکنه انگاری داری از رو چیزی تقلب میکنه.. دو خط میخونه سرش رو میاره بالا یه نگاهی به دور و بر میندازه و لبخند میزنه دوباره میره پایین.. آی بگیر و ببند و بزن و بکش آخه واسه چی. والا من خودم شخصا ده روز پیش بدون هیچ سر و صدا و هیاهویی رفتم کتاب رو خیلی راحت از یه کتاب فروشی خیلی معمولی خریدم و خوندمش و والسلام. ولی الان هر کی که دور و برم میبینم قبل از چاق سلامتی اول ازم میپرسه اینو خوندی.. نمیدونم ، تو کار خودمون موندم که چه کارهایی میکنیم و دلمون رو به چه چیزهایی خوش.. خدا عاقبت من رو به خیر کنه.. تاکید میکنم من.. به کسی برنخوره
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد