فصل محبوبم هم به آخر رسید و خیلی از حسهای قشنگی رو که تو این فصل داشتم هم با خودش میبره. حسهایی که فقط تو این سه ماه برام معنی دارند، شاید به خاطر دلبستگی خاصی باشه که به این روزها دارم و اینکه درکم از محیط و اطراف و شرایط و زندگیم تو این مدت عوض میشه و به همه چی یه جور دیگه نگاه میکنم. پاییز امسال برام متفاوت بود و با همیشه فرق داشت، پر بود از سرزندگی، شادابی، تفاوت، جادو، پر از عشق و پر از رنگ. رنگهای عجیب و ترکیبی که دیدنشون چشمم رو نوازش میداد. رنگهایی که باهاشون همذات پنداری میکردم و میتونستم باهاشون بازی کنم و تو ذهنم شکلهای مختلف و دلخواهم رو بسازم. این روزها پرم از احساس، پرم از رویا و پرم از منطق. حالم رو دوست دارم، حال عجیبیه، حال آدمی که داره تو یه دشت بزرگ راه میره و از همه چیز لذت میبره و نمیخواد این راه به پایان برسه. همیشه کشف حسهای تازه تو وجودم خوشحالم میکنه، اینکه چقدر میتونم خودم رو غافلگیر کنم و یک بار دیگه به خودم نشون بدم همیشه همه چیز فرق داره و تو باید خودت رو تو این تفاوتها غرق کنی و چشمهات رو ببندی و خودت رو بسپاری به مسیر. میخوام سخت نگیرم و خودم رو رها کنم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد