بعضی وقتها

چطوری میشه یه سری چیزا رو دید و شنید و بی تفاوت بود و از کنارشون گذشت، انگار نه انگار. چطوری میشه رودرواسی ها رو کنار گذاشت و راحت حرف زد، چطوری میشه گفت نه نمیخوام،نمیشه، نمیتونم، نمیکنم.. و هزارتا جواب منفی دیگه. چطوری میشه واسه دلت زندگی کنی، اونطوری که میخوای و همش نگران نباشی که کسی بهش برنخورده باشه، کسی ناراحت نشده باشه، کسی بد متوجه منظورت نشده باشه .. پس خودت چی؟ پس کی به تو گوش میده و کی نگران اینه که به تو برنخوره.. کی درکت میکنه وقتی میخوای تنها باشی یعنی تنها یعنی بدون هیچ موجود زنده دیگه ای..

چرا من نمیتونم خودم از این قید و بندها خلاص کنم و یه خورده راحت تر برخورد کنم با اطرافیانم.. انقدر تو معذوریت همه هستم که دیگه داره یادم میره چطوری میشه راحت بود.. بعضی وقتها از دست خودم خسته میشم.. الان از اون بعضی وقتهاست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد