خانوم

دیروز کتاب خانوم نوشته مسعود بهنود رو که تو نمایشگاه یکی از دوستای گلم واسم خریده بود تموم کردم.. خیلی قشنگ بود و خیلی خوشم اومد ولی به نظرم تا نزدیکای آخرش که دیگه قصه و ماجرای شخص اصلی تموم میشه واقعا عالی بود و انقدر کشش داشت که من وقتی نمیخوندمش هم دلم میخواست زودتر کارامو بکنم و برم سراغش ببینم بالاخره این آدم درگیر چه ماجراها و حوادثی بوده و همش تو فکرم بود ولی تیکه پایانی که دیگه ماجرای اطرافیانشه به اون اندازه واسم جذابیت نداشت و خیلی واسم مهم نبود که بدونم چه سرانجامی داشتند.. ولی آدم با خوندن سرگذشت اینجور آدمها خیلی به فکر فرو میره که چه زندگیهایی وجود داره و آدم چقدر میتونه بالا پایین و سرد و گرم روزگار رو بچشه و باز هم امیدوار باشه و تلاش کنه و بره جلو بدون اینکه نا امید بشه.. باید یاد گرفت از این تجربه ها و سعی کرد که قوی شد و قوی موند...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد