-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 تیر 1385 10:39
کفش پامو زده.. درد میکنه، نمیتونم راه برم.. اعصابمو ریخته به هم.. اه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیر 1385 11:17
دیشب عجب بازیی بود برزیل و فرانسه، با اینکه طرفدار برزیل بودم ولی به نظرم فرانسه حقش برد بود چون اصلا برزیل خوب بازی نکرد. ولی خودمونیم چه جامی میشه جام ۲۰۰۶.. باحاله .. همینطوری خوبه که همه چیزش غیر مترقبه باشه و هی آدمو غافلگیر کنه.. منکه تا حالا دوسش داشتم فقط امیدوارم آلمان نرسه به فینال چون اصلا ازش خوشم نمیاد.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیر 1385 16:30
امرروز از اون روزاست، از صبح ساعت یه ربع به هفت بیدارم و تا حالا هزار تا کار انجام دادم و هزار تا جا رفتم و همش بدو بدو بوده.. کلافه ام،خسته ام و بی نهایت گرممه و اصلا دیگه حال و حوصله ندارم.. میخوام زودتر برم خونه و فقط یه جا رو میخوام که یه ذره آروم بشم.. امروز یه متن خیلی قشنگ خوندم که یه جمله اش این بود :...
-
پراکنده گویی
سهشنبه 6 تیر 1385 12:20
خیلی وقته میخوام بیام بنویسم ولی اصلا فرصت نمیشه، این روزا انقدر کار رو سرم ریخته و دور و برم شلوغه و اعصابم خورده که حوصله خودمم ندارم. هر شب هم که تا بیام فوتبالها رو ببینم و بخوابم دیر میشه و دلم لک زده واسه یه خواب حسابی .. حالا انگار واجبه. چه میدونم اینم یه جورشه دیگه ولی واقعا بعضی از بازیها خیلی عالین مثل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خرداد 1385 14:19
حوصله ندارم با آدمها بحث کنم، احساس میکنم هیچکی حرفمو نمی فهمه.. صحبت کردن بی فایدست انگار دارم تو خواب حرف میزنم یا به یه زبون دیگه.. کسی درک نمیکنه. چرا؟ چرا همه فقط انتظار دارن درکشون کنی، چرا همه فقط انتظار دارن که تو بفهمی، تو ادامه ندی، تو بحث نکنی، تو کوتاه بیای، تو قبول کنی، تو صبر کنی، تو بگی آره درسته می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خرداد 1385 11:12
دیشب یکی از دوستام اومده بود خونمون و با همدیگه نشستیم و ساعتها حرف زدیم، ولی وقتی رفت احساس کردم وقتمو تلف کردم.. از خودم بدم میاد وقتی حرفهای الکی می زنم یا وقتمو از دست میدم. دوست دارم از لحظه لحظه هام استفاده کنم البته اونطوری که خودم دلم میخواد.. جدیدا دوست ندارم زیاد حرف بزنم، ترجیح میدم هر وقت لازمه حرف بزنم.....
-
خانوم
چهارشنبه 24 خرداد 1385 13:35
دیروز کتاب خانوم نوشته مسعود بهنود رو که تو نمایشگاه یکی از دوستای گلم واسم خریده بود تموم کردم.. خیلی قشنگ بود و خیلی خوشم اومد ولی به نظرم تا نزدیکای آخرش که دیگه قصه و ماجرای شخص اصلی تموم میشه واقعا عالی بود و انقدر کشش داشت که من وقتی نمیخوندمش هم دلم میخواست زودتر کارامو بکنم و برم سراغش ببینم بالاخره این آدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خرداد 1385 11:03
بعضی وقتها لذت بردن تو چه چیزهای پیش پا افتاده ای معنی پیدا میکنه، مثل خوردن گوجه سبز یا گوش کردن به یه موزیک مورد علاقه. کاش میشد همه چیز رو انقدر ساده دید و انقدر راحت از همه چی لذت برد و کیف کرد امروز از اون روزایی که زندگی بهم لبخند میزنه و منم هی دارم بهش لبخند میزنم، احتمالا آخرش فکر میکنه دیوونم که هی میخندم.....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 خرداد 1385 08:59
چقدر بازی تخمی و مزخرفی بود. واقعا حال همه گرفته شد، احتمالا دیگه بدتر از این نمیشد نیمه دوم رو بازی کرد که به سلامتی بچه های ما تو ریدن سنگ تموم گذاشتن. معلومه دیگه وقتی سن یکی از بازیکنا به اندازه مجموع سن بقیه باشه و حال دویدن هم نداشته باشه عملا یعنی ۱۰ نفره بازی کردن.. بهتره که دیگه ادامه ندام چون همه دوستان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خرداد 1385 11:08
دیشب فیلم Memoirs of a Geisha ساخته Rob Marshal رو دیدم. فیلمش معرکه بود. یه خورده طولانی هم بود ولی خیلی قشنگ همه احساسات یه بچه، یه دختر و یه زن رو به نمایش گذاشته بود. موسیقی فیلم عالی بود و صحنه های قشنگ خیلی داشت، انقدر با نقش اول فیلم همذات پنداری میکنی که وقتی که اون به چیزی که میخواد میرسه انگار خودت رسیدی و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خرداد 1385 15:19
تعطیلات خیلی خوبی بود، هوای شمال آدم رو مست میکنه و اشتها و خواب آدم رو هم زیاد میکنه ولی با همه اینها یه مدت بی خیالی و راحتی و بی دغدگی خوبی بود و یه استراحت حسابی که حالا حسابی کو... آدم رو گشاد میکنه تو اولین روز کاری که حس هیچی نیست.. منکه هنوز عین گربه ها تو آفتاب دارم کش میام و حال هیچ کاری رو ندارم.. عجب چیزیه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خرداد 1385 08:40
اعصابم خورده.. خیلی وقته دارم رو خودم کار میکنم که از هیچکس هیچ انتظاری نداشته باشم که اگر یه وقت یه حرکتی بر خلاف میل من انجام داد بهم برنخوره و ناراحت نشم ولی نمیشه .. لعنتی تا فکر میکنم دیگه تونستم به خودم غلبه کنم و خودم رو کنترل کنم دوباره با یه اتفاق میبینم که نه بابا گند زدم و هنوز نمیتونم ناراحت نشم.. حالم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خرداد 1385 11:16
دیروز رفتم فیلم باغهای کندلوس رو دیدم، قبلش خیلی نقد ازش خونده بودم و فکر میکردم منتقدین عزیز اغراق کردند ولی واقعا فیلمش بی سر و ته بود.. من نمیگم فیلم باید از اول تا آخرش معلوم باشه و حرفهاش محاوره ای و ساده باشه که هرکسی بفهمه چون واقعا بعضی فیلمها یه خورده درک و فهم و تفکر و تامل بیشتری میخواد ولی اینو اصلا دوست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خرداد 1385 13:08
امروز هوای آمدنت آفتابی ست ، ای کاش باران نگیرد..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خرداد 1385 15:28
خیلی وقته که دلم میخواد بنویسم ولی نمیدونم چی . دوباره چند وقته که دلم گرفته یعنی گرفته که نه ولی یه جوریه، نمیدونم چمه طبق معمول.. احساس میکنم همه چی یکنواخت شده و احساس میکنم دارم خیلی چیزا و کسای خوب رو از دست میدم و احساس میکنم روزام دارن میگذرن بدون اینکه من بهشون دقت کنم و احساس میکنم هر روزم داره میشه مثل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 15:48
اصلا حوصله ندارم، دلم میخواد به همه چیز و همه کس غر بزنم. فقط منتظرم که یکی شروع کنه به حرف زدن و منم باهاش دعوا راه بندازم و بحث کنم.. دیوونه شدم فکر میکنم.. از صبح همه یه جورایی رو اعصابمن. چه تو کار چه تو چیزای دیگه.. انگار هر کی حرف میزنه با پتک میکوبه تو سرم.. اصلا درست همین روزا که من حوصله خودمم ندارم همه با هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشت 1385 16:15
نمیدونم بعضی ها چطوری میتونن خیلی بی ادب و بی نزاکت باشند یا بعضی ها چطوری میتونن تمام مدت از فوران هوش و استعداد و شعور و نبوغش حرف بزنن و هی سخنرانی و اظهار فضل کنن. آدمهای اولی عصبانیم میکنن و آدمهای دومی حالمو بهم میزنن، خوشبختانه همیشه هر جا رفتم همیشه از هر دو نوع دور و برم بودن و من همیشه مستفیذ شدم از...
-
نمایشگاه
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1385 14:24
دوشنبه رفتم نمایشگاه. ازدحام ، همهمه و هیاهوی بسیار برای هیچ. ولی خوب به من که خیلی خوش گذشت چون با یه دوست قدیمی و صمیمی رفتم که خیلی وقت هم بود ندیده بودمش و تو اون شلوغی کلی طول کشید تا همدیگرو پیدا کنیم ولی چون اون قبلا رفته بود لیدر من شد و کلی از اطلاعاتش استفاده کردم و کلی خجالتم داد و برام کتاب خرید که من یه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشت 1385 12:51
دیشب داشتم فیلم پروانه رو می دیدم ساخته فیلیپو مویل .. توش پیرمرده به دختر بچه میگفت عشق و اعتماد با هم جور در نمیان، اگه بخوای عاشق بشی نباید اعتماد کنی. واقعا اینطوریه؟ امروز هوا آفتابیه.. خوبه ولی یه چیزی کمه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اردیبهشت 1385 13:47
خیلی وقتا پیش میاد که تو یه موقعیتهای خاصی دوست دارم یه جای دیگه بودم و خودم رو تصور میکنم تو یه مکان دیگه ولی الان دوست داشتم یه جایی گم بودم، یه جایی که هیچکس پیدام نمیکرد.. مثل اعماق جنگل.. شاید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1385 13:31
واییی چه هواییه، ابری و طوسی.. اصلا نمیشه نشست پشت و میز و کار کرد. به قول معروف هوا هوای دو نفرست.. دلم میخواد برم بیرون راه برم .. یه جایی خوندم اگه به خودت اجازه ندی حتی یکبار ورای مصلحت اندیشی بری و عمل کنی به آرامی شروع به مردن میکنی یا اگه برده عادتهای خودت بشی یا اگه نخوای یا نگذاری هیچ تغییری تو زندگیت یا حتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشت 1385 11:23
تا حالا فکر میکردم که جنس مخالف باید همش ناز آدمو بکشه و به میل آدم رفتار کنه و همش توجه و محبت و عشق و خلاصه از این چیزای خوب خوب باشه ولی جدیدا فهمیدم که کاملا برعکسه و این موضوع اصلا نباید همیشگی باشه و اتفاقا باید یه وقتایی خشونت جای ملاطفت رو بگیره و همیشه هر چی میخوای نباشه . یه وقتایی باید اصلا مطابق میل تو...
-
حس
یکشنبه 10 اردیبهشت 1385 13:24
یه وقتایی فکر میکنم اگه آدم همه حسهاش رو می تونست به دیگران منتقل کنه چی می شد؟ فکر میکنم افتضاح می شد چون ممکنه یه سریهاش رو نخوای یا روت نشه که به طرف مقابل بفهمونی و اگه اون بفهمه خیلی ضایعست. نمیدونم شاید هم یه جورایی خوب باشه حداقل خودت خلاص میشی و مجبور نیستی هی با خودت بگی کاش میفهمید من چه حالی دارم یا من چی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشت 1385 15:09
نمیدونم چرا بعد از یه مدت خوشی و خوشگذرونی و لذت بردن از همه چی و اطراف و اکناف زندگی یهویی آدم دپرس میشه، نمیدونم این حس فقط در مورد من صادقه یا بقیه هم اون رو تجربه میکنن. انگار یهو آدم تو خلا قرار میگیره و خیلی سخته که دوباره برگرده به حالت عادی. جدیدا هیچی خوشحالم نمیکنه.. نمیدونم چرا. دیگه دلم اتفاقات هیجان انگیز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 15:34
هنوز مست شب گذشته ام، تو عجب شرابی هستی این جمله مال کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی ه .. خیلی دوستش دارم .. باهاش ارتباط برقرار میکنم یه جورایی
-
امروز
شنبه 2 اردیبهشت 1385 13:47
نمیدونم چرا جدیدن حوصله آدمهای اطرافم رو ندارم و تا یکی یه چیزی بهم میگه میخوام باهاش دعوا کنم. به نظرم همه غیر منطقی شدن و هیچکس حرفمو نمیفهمه. از آدمهایی که زود باهام صمیمی میشن اصلا خوشم نمیاد، البته حوصله آدمهای خشک و جدی رو که اصلا ندارم ولی دوست ندارم هنوز هیچی نشده زود باهام خودمونی بشن و از هر دری حرف بزنن و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 فروردین 1385 07:48
وای چقدر هوا ابری و باحاله. ولی نمیدونم من چرا انقدر گرممه. دارم گر می گیرم. دوست داشتم کنار دریا بودم و باد میومد و سردم میشد. حالم خوب نیست پ.ن. دیروز رفتم فیلم هوو رو دیدم، با اینکه به خودم قول داده بودم دیگه فیلمهای داوود نژاد رو نبینم ولی نمیدونم چرا خر شدم دوباره. افتضاح بود.. به قول یکی از دوستان محفل خانوادگی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردین 1385 14:37
جدیدن به این نتیجه رسیدم که خودم هم نمیدونم چی میخوام و تکلیفم با خودم معلوم نیست. یه وقتهایی میمیرم واسه اینکه یه حرفی رو از دهن یه کسی بشنوم ولی نمیشنوم ولی یه وقته دیگه که میشنوم حالا شاید هم از یکی دیگه اصلا برام خوشایند نیست. یه وقتایی چقدر یه کاری برام جذابیت داره و یه وقت دیگه اصلا حوصلشو ندارم. یه وقتایی دلم...
-
شنبه
شنبه 26 فروردین 1385 09:12
با اینکه آخر هفته خوبی داشتم، یه شب عروسی و یه شب با دوستام و کلی انگیزه واسه ذوق کردن.. انگیزه هایی مثل خریدن گوشی جدید و یه لباس خیلی خیلی خوشگل و شیک که یه روز فقط ذوق پوشیدنش رو داشتم تو عروسی دوستم ولی نمیدونم چرا امروز از اون روزای گند که اخلاقم عین سگ میمونه و حوصله هیچکس رو ندارم ، حوصله کار کردن هم ندارم. فقط...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 فروردین 1385 09:58
اولین باره که پیجشنبه اومدم سر کار، بد نیست ولی ترجیح میدم خونه باشم و هرکاری که دلم میخواد واسه خودم انجام بدم. همش ولو تو خونه و یه بیخیالی و آرامش مطلوب