دیشب عجب بازیی بود برزیل و فرانسه، با اینکه طرفدار برزیل بودم ولی به نظرم فرانسه حقش برد بود چون اصلا برزیل خوب بازی نکرد. ولی خودمونیم چه جامی میشه جام ۲۰۰۶.. باحاله .. همینطوری خوبه که همه چیزش غیر مترقبه باشه و هی آدمو غافلگیر کنه.. منکه تا حالا دوسش داشتم فقط امیدوارم آلمان نرسه به فینال چون اصلا ازش خوشم نمیاد..
امروز حالم خوبه و از صبح کلی شیرینی خوردم .. از برکت سر همکارام، یکی بچه دار شده و یکی دیگه یه چیزی خریده و اون یکی هم الکی حالش خوب بوده و هممون مهمون کرده.. همینه دیگه زندگی.. همش خوردن و لذت بردن.. غیر از اینه..تازه خوردن چیزای مورد علاقه هم خودش یه جور لذت بردنه..
رفتم آفتاب گرفتم و انقدر سوختم که دیگه یه جورایی ته گرفتم و درام کباب میشم.. عین جوجه کباب که رو آتیش پشت و روش میکنن منم همونطوری جلز و ولز کردم..
تابستونم که یه ۱۰ روزی ازش گذشته و بهار به همین سرعت رفت تا سااال دیگه.. ماه دیگه هم که مهمون مسافر داریم و حسابی شلوغ پلوغ میشه.. چقدر روزا تند میگذره.. اصلا نفهمیدم چی شد تا حالا..
امرروز از اون روزاست، از صبح ساعت یه ربع به هفت بیدارم و تا حالا هزار تا کار انجام دادم و هزار تا جا رفتم و همش بدو بدو بوده.. کلافه ام،خسته ام و بی نهایت گرممه و اصلا دیگه حال و حوصله ندارم.. میخوام زودتر برم خونه و فقط یه جا رو میخوام که یه ذره آروم بشم.. امروز یه متن خیلی قشنگ خوندم که یه جمله اش این بود : قدرت،جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن است.
خیلی وقته میخوام بیام بنویسم ولی اصلا فرصت نمیشه، این روزا انقدر کار رو سرم ریخته و دور و برم شلوغه و اعصابم خورده که حوصله خودمم ندارم. هر شب هم که تا بیام فوتبالها رو ببینم و بخوابم دیر میشه و دلم لک زده واسه یه خواب حسابی .. حالا انگار واجبه. چه میدونم اینم یه جورشه دیگه ولی واقعا بعضی از بازیها خیلی عالین مثل پرتغال و هلند که من داشتم از خواب کور میشدم ولی انقدر هیجان داشت که نتونستم برم بخوابم و نشستم تا آخرشو دیدم و تازه وسطش ناخنهامو هم فرنچ کردم..
دلیل اعصاب خوردیم هم یکیش به خاطر کار و یکیش هم اینکه از کسایی که توقع نداری یهو یه برخوردی میبینی که بهت بر میخوره.. خوب آدم وقتی خودش پی به اشتباهش برده که دیگه هی نباید به روش آورد و شرمندش کرد یا تیکه انداخت بهش.. ناراحتم از خودم و از دوستایی که ناراحتم میکنن و درکم نمیکنن.. شاید هم زیادی متوقعم که همیشه درکم کنن و ازم انتظار نداشته باشن و به روم نیارن و غر نزنن..
یه چیز دیگه هم اینکه حس میکنم وقت ندارم زیاد به خودم برسم و همش حواشی زندگی داره وقتمو میگیره.. باید بیشتر از اینا انرژی بزارم، تازه همین دیروز داشتم به یکی میگفتم من سر تا پا انرژیم و خستگی ناپذیرم. میتونم یه کله از صبح تا شب کارهای مختلف بکنم و یه جا بند نشم ولی دارم کم کم فکر میکنم منم یه وقتایی یه جاهایی کم میارم.. البته فقط یه وقتاییی..
بزار جبران چند وقت ننوشتن رو بکنم.. یه سری تصمیمات هم در مورد خودم گرفتم که ظرفیت و احساس مسئولیتم رو افزایش بدم.. از روزی که تصمیم گرفتم تا حالا که میشه یه هفته خوب پیش اومدم ولی دیگه خسته شدم، انگار وقتی تو تصمیم میگیری مسئولیت پذیر بشی همه هم میان و هر چی مسئولیته میزارن رو دوشت و میگن برو ببینیم چیکار میکنی... آخه منم آدمم ، واقعا این انصافه.. از کار و همکارا هم که شاکیم و حوصلشونو ندارم .. دو سه تا نامه کوبنده تو این هفته زدم و با کلی آدم هم دعوا کردم.. خوب شد تصمیم گرفتم ظرفیتمو ببرم بالا که تا بهم میگن بالا چشمت ابرو قاطی میکنم و الکی هم اعصابم خودمو خورد میکنم و هم غر غر میکنم... راستی کشف هم کردم وقتی دیر غذا بخورم بیشتر اثر میزاره تو زود عصبانی شدنم.. اینم به یه کشفه بزرگه که در نوع خودش قابل توجهه .. متشکرم از تشویقاتون..
بعضی وقتها لذت بردن تو چه چیزهای پیش پا افتاده ای معنی پیدا میکنه، مثل خوردن گوجه سبز یا گوش کردن به یه موزیک مورد علاقه. کاش میشد همه چیز رو انقدر ساده دید و انقدر راحت از همه چی لذت برد و کیف کرد
امروز از اون روزایی که زندگی بهم لبخند میزنه و منم هی دارم بهش لبخند میزنم، احتمالا آخرش فکر میکنه دیوونم که هی میخندم.. حالم خوبه .. خیلیییییییییی
چقدر بازی تخمی و مزخرفی بود. واقعا حال همه گرفته شد، احتمالا دیگه بدتر از این نمیشد نیمه دوم رو بازی کرد که به سلامتی بچه های ما تو ریدن سنگ تموم گذاشتن. معلومه دیگه وقتی سن یکی از بازیکنا به اندازه مجموع سن بقیه باشه و حال دویدن هم نداشته باشه عملا یعنی ۱۰ نفره بازی کردن.. بهتره که دیگه ادامه ندام چون همه دوستان کاملا واقف به امور و اوضاع هستند..
حس نوشتن ندارم و گرنه کلی حرف داشتم
دیشب فیلم Memoirs of a Geisha ساخته Rob Marshal رو دیدم. فیلمش معرکه بود. یه خورده طولانی هم بود ولی خیلی قشنگ همه احساسات یه بچه، یه دختر و یه زن رو به نمایش گذاشته بود. موسیقی فیلم عالی بود و صحنه های قشنگ خیلی داشت، انقدر با نقش اول فیلم همذات پنداری میکنی که وقتی که اون به چیزی که میخواد میرسه انگار خودت رسیدی و از خوشحالی ذوق میکنی.. خیلی وقت بود فیلم به این قشنگی و تاثیر گذاری ندیده بودم.. داستان فیلم رو تعریف نمیکنم که شماهام برین ببینین. فیلم دید آدم رو به مسائل انقدر تغییر میده و انقدر از زاویه دیگه همه چیز رو بهت نشون میده که آخرش خودتم باورت نمیشه که اینطوری هم میشه نگاه کرد.. به هرحال از دستش ندین
امروز حال و حوصله ندارم. دلم گرفته... از روزگار و از همه چی
پ.ن. بعضی وقتها فکر میکنم می تونستم یه هنر پیشه موفق بشم ولی افسوس که کسی کشفم نکرد. امروز عین منگ ها شدم، همش تو هپروتم، دلم خیلی گرفته . داشتم با همکارم حرف می زدم یهو تو همون لحظه دلم خواست گریه کنم که اگه جلو خودم رو نگرفته بودم می تونستم های های اشک بریزم.. دیوونم نه؟ نمیدونم چه مرگمه.... انگار یه چیزی رو از دست دادم که هنوز نمیدونم چیه ولی از الان دارم واسش ناراحتی و دلتنگی میکنم... دیگه امیدی نیست احتمالا