از تو گفتن آسان نیست ولی میتوانم بگویم که حضور تو را در تمام لحظه هایم حس میکنم، در روحم و در جسمم. می توانم با هر دم و بازدم از تو پر شوم و عطر تو را در جای جای وجودم استنشاق کنم. می توانم در میان بازوان تو به رویایی خوشایند فرو روم و آن را با هیچ لذت شیرینی معاوضه نکنم. آغوشت خلسه ای است شاعرانه، و یک سبکی ناب که اعماق وجودم را نوازش می دهد. با تو، بودن را تجربه میکنم و ثانیه های زندگی را می دزدم. با تو، آسمان همیشه آبی است. با تو، تغییر روزها را میبینم. با تو، لحظه ها سرعت میابند. با تو، همیشه گرمم. با تو، عشق را می فهمم. با تو، طعم زندگی متفاوت است و حتی دلپذیر تر از قبل. با تو می توانم حرف بزنم و چه موهبتی از این بالاتر که تو مرا می فهمی، مرا غافلگیر میکنی و سر بزنگاه احساسات، مچم را میگیری. پیش تو مانند کسی هستم که میشود همه حالش را در ته چشمانش دید و من جرات ندارم به چشمان تو خیره شوم مبادا که رازم فاش شود. با تو، میشود پرواز کرد تا آخر دنیا، از دستان تو بال میسازم برای پریدن. نمیتوانم همه مکنونات قلبیم را، همه درونم را، همه حسم را، همه شوقم را در یک جمله خلاصه کنم، پس من به شیوه خودم دوستت دارم و تو باید آن شیوه را بیابی.
سلام به راحله عزیزکه نوشته هاش پرازاحساسه.
نوشته هایی که دنیایی ازمعناومفهوم درش نهفته و باخوندن دونه دونه این کلماتی که درکنارهم قرارگرفتن لذت رو میبره .
موفق باشی.