همه چی نطلبیدش یه مزه دیگه داره مثل این تعطیلی چهار روزه که با اینکه یهو بود ولی ماشاالله مردم غیور و همیشه در صحنه کشور ما از پسش خوب بر اومدن و نگذاشتن حتی یه روزش حروم بشه. منم مثل خیلیهای دیگه رفتم شمال و جای همه رو خالی کردم و عین ۴ روز رو خوردم و خوابیدم و حال کردم و از هوا و طبیعت زیبا لذت بردم.. تو راه برگشت که ۸ ساعت تو جاده موندم با خودم فکر میکردم خوب شد تعطیلی یهو اعلام شد و مردم از قبل نتونسته بودن برنامه ریزی کنن و گرنه دیگه خودکشی میکردن و از یه هفته قبل اقدام به سفر میکردن. ولی خوبیش این بود که این سفر یه چیزایی رو بهم نشون داد که دونستنشون لازم و کافی بود.
الانم که دوباره دردهای ماهیانه و متعلقاتش به سراغم اومده و اصلا حال و حوصله هیچی رو ندارم و حالم بده و دلم میخواد برم یه جا تو آفتاب بخوابم و کسی کاری به کارم نداشته باشه.
فعلا زندگی کلا زیباست و همه چی میگذره ، نه خوب نه بد، تا آخر هفته که ببینم کدوم یکی غلبه میکنه.
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است که نگاه من درنی نی چشمان تو خود را ویران می سازد.
در اتاقی که به اندازه ی یک عشق است به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد، به نهالی که تو درباغچه ی خانه ی مان کاشته ای. آه سهم من این است ...